... حالی از من نمی پرسی

حالی از من نمی پرسی ، از منــی که بیقـــــرارم
منی که بی تـــــو ، به مرگی زود و بیهوده دُچــارم

حالی از من نمی پرسی ، از منی که تلـخ و سردم
منی که بعد ِ تـــو دیگه ،زندگی رو دیگه حس نکردم

من که خوبم ،تـــو چطوری گُل ِ بی بهار و برگـَم ؟
نگـــــران من نباش که ، تو سراشیبــــی ِ مرگـَـــــم

تو چه می کنی قشنگم ،با شب و روزای بی من ؟
من که هیچ کاری ندارم ، جز تحــمل ، جز شکستن

حالی از من نمی پرسی ،که چه می کنم چطورم
نمی دونی که چه عـــــذابی ، پیله انداخته به دورم

بگو عاشــــقم نبودی ،دیگه از تـــو نمی رَنجـَــم
به گمانم که یه عمـــــره ، تو هراس این شکنـجه م

دیگه هیچ زمـانی شاید ، نتونم تـــــو رو بیبــــنم
ولی با همه وجودم چشــــم به راه تـــــو می شینم

حالـــی از من نمی پرسی که چرا از تــــو گذشتم
که چجوری خــو گرفتم به غــــــمم به سرنوشتــــــم

من که هیــچ کاری نــدارم
جز تحــــــمل ، جز شکســتن
نگــــــــــران من نبــــــــــاش که
تــو سراشیــــــــــبی ِ مــــــــــــرگم



 

About me


 

ببين نازنينم !

از آغاز عاشقي تا به حال در هر گذر و بن بست و خيابان و بيابان همه سراغ آن اوي نيامده ، آن گمشدهء رفتهء سفر کرده را از من گرفتند و من سر به زير اما سربالا جوابشان را دادم ، اما ديگر نمي شود .

بالاخره تصميمي گرفتم و با خود قرار گذاشتم به پرسش تمام آنهائي که يا پرسيدند يا قرار است بپرسند پاسخ دهم . نتيجه اين شد که :

 « من او ندارم ! »

چه شد ؟  هنوز که نقطه آخر جمله را ننوشته ابروهاي نازنينت پيوندي ناگسستني خوردند .

 من که با تو نبودم ، عزيز کرده اين همه سالِ دلِِ رسوا ، خودت قضاوت کن من وقتي تو را دارم « او » را مي خواهم چه کار ؟

پس بخند ، من تورا دارم.

تو هم قبول کن و مثل من بگو :

من « او » ندارم !!!

 


Links



نفـــس
جيـــگر تو
دخـــتر آبـان
زخمــــي زمان
نحــسي واژه ها
Emovi
viOeM
Emovi.like.no.other

Archive name



May 2008
Jun 2008
JuL 2008
Sep 2008
Nov 2008
Dec 2008
Jan 2009
Feb 2009
Mar 2009
Apr 2009
Jun 2009
Aug 2009
Sep 2009
Oct 2009
Nov 2009
Dec 2009
Jan 2010
Jun 2010

Music


 

Other