26

از آن زمان که می گویند دشمنت هستم چه خوف ؟
خوف ، آن زمانی است که می گویند :
« دوستــــت دارم .. » !


 
25

همهء ایمانم به تــــو
در کسر کوچکی از ثانیه فرو می ریزد .
تنم می لرزد ..
دست هایم را به نجــــــابت دست هایت سپرده بودم
و قلبـــــم میان گرمی ِ نگاهت ، شیطنت می کرد !
به چشمان تو که می نگرم ، جز عشــــق چیزی نیست
اما من
به تلخی فریب خورده ام !
مثل کابوس است
افسوس ..
چه زود ریشه های اعتمادم خشکیـــــدند .

پ . ن :
« اعتــــــماد »
مثل پــردهء بکارت است
به یکباره از دست می رود .. !



 
24

شنبه ها را ، با نـام تـــو آغاز می کنم ..
یک شنبه ها را ، با یــاد تـــــو می گذارنم
دو شنبه ها را ، با بـــــوی تـــــو می گذرانم
سه شنبه ها را ، با خاطـرات تــــو می گذرانم
چهــار شنبه ها را ، با مهــــر تـــــــو می گذرانم
پنـــــج شنبه را ، با عشــــــق تــــــــو می گذرانم
جمـــــعه را ، بــا فکــــــر کردن به تـــــــو می گذرانم

و هفتـــــــــــــه ها را
به عشـــــق ِ تــــــو
به پایان می رسانم


 
23

می خواهم
مُچاله و خیس
در آغوشت بمانم !
از پهن شدن بر بند ِ خاطرات ، بیــــزارم ..


 
22

کوچک باش و عاشــــق
عشــــــــــق
خود ، تو را بزرگ خواهد کرد ..


 
21

قــــرار ِ من باش
تا در مـــــدار ِ تو باشم .. !
چه قــرار مــداری بهتر از این ؟!


 
20

روی ابــــرها که قدم می زدم
بادبادکی میان آسمان و زمین دلم را دزدید ..
به دنبال دلم که آمدم ، چشمم به زمین خورد
« زمین گیـــــــر » شدم !
حالا سال هاست که به آسمان می نگرم
ولی نمی دانم چرا ، « آسمان گیـــــر » نمی شوم .. !!


 
19

چشمانت را ، بیشتر از همه رنگ ها دوست می دارم ..
گیسوانت را بیـــــشتر از همه بـــــادها
گرمایت را بیشتراز همه فصل ها

سر بر سینه ام می گذاری
آن لحظات را بیشتر از همه لحظه ها
در آغوشم به خواب می روی
آن ثانیه ها را بیشتراز همه ثانیه ها

لبانت بر روی لبانم می لغزند
در چشمان غمگینم خیـــره می شوی
روحی را به آتش می کشی ، بی آنکه بدانی
بیشتر از همه سوختن ها ، این را دوست می دارم

در چشمانت گم می شوم
در نفس هایت آواره می شوم
بیشتر از همه آواره شدن ها این را

با لمس دستـــــانت جــــان می گیرم
بیشتر از همه زنــــــدگی این را
با خنـــــــده هایت می میــــرم
بیشـــتراز همه مـــــرگ ها
این را دوست می دارم ..


 
18

لمـــــس ِ بودنت مبـــــــــــارک ..


 

About me


 

ببين نازنينم !

از آغاز عاشقي تا به حال در هر گذر و بن بست و خيابان و بيابان همه سراغ آن اوي نيامده ، آن گمشدهء رفتهء سفر کرده را از من گرفتند و من سر به زير اما سربالا جوابشان را دادم ، اما ديگر نمي شود .

بالاخره تصميمي گرفتم و با خود قرار گذاشتم به پرسش تمام آنهائي که يا پرسيدند يا قرار است بپرسند پاسخ دهم . نتيجه اين شد که :

 « من او ندارم ! »

چه شد ؟  هنوز که نقطه آخر جمله را ننوشته ابروهاي نازنينت پيوندي ناگسستني خوردند .

 من که با تو نبودم ، عزيز کرده اين همه سالِ دلِِ رسوا ، خودت قضاوت کن من وقتي تو را دارم « او » را مي خواهم چه کار ؟

پس بخند ، من تورا دارم.

تو هم قبول کن و مثل من بگو :

من « او » ندارم !!!

 


Links



نفـــس
جيـــگر تو
دخـــتر آبـان
زخمــــي زمان
نحــسي واژه ها
Emovi
viOeM
Emovi.like.no.other

Archive name



May 2008
Jun 2008
JuL 2008
Sep 2008
Nov 2008
Dec 2008
Jan 2009
Feb 2009
Mar 2009
Apr 2009
Jun 2009
Aug 2009
Sep 2009
Oct 2009
Nov 2009
Dec 2009
Jan 2010
Jun 2010

Music


 

Other