43

تا یه مدت دیگه نمی خوام اینجا بنویسم
تا کی رو نمی دونم
دلیلش هم مهم نیست
همین که خودم می دونم کافیه
بر می گردم همون خونه ی اولم
همونجایی که واسه اولین بار توش وبلاگ نویسی رو شروع کردم
اگه کسی خواست دنبالم بگرده میتونه بیاد اینــــــجا


 
42

امشب
مردی ، سر به زانو دارد و بغض در گلو
و فرشتگان خدا
بـَـزَک کرده ، در کمین یک تلنــگر
- اگر بشکند آن بغض ، تا سحر اشک خواهند چید -
و یکصدا به این ذکر آمده اند
... بشکن بشکنه ، بشکن

: پ . ن

در اندیشه ی رفتنم
اگر پاهایم یاری کند


 
41

باز هم
درد میان سینه ام شروع شد
... فهمیدم
دوباره من ، همان مرد در خود پیچیده شدم
مرد در خود پیچیده کسی است که
می نالد ، اما بی صدا
می سوزد ، اما بی دود
می گرید ، اما بدون لرزش شانه هایش
می رنجد ، اما بدون کشیدن منت از طبیب
و می گوید
اما نامی از خود ، باقی نمی گذارد


 
40

مطمئن باش
وقتی یه نفـــر
یه جایی ، در رابطه با یه موضوعی
داره به خودش میگه :
" خدا رو شکر که عدالت اجرا شد "
درست در همون لحظه
یه نفر دیگه
تو یه جای دیگه
داره کیـــــ ر خودش رو
حواله ی تمام دنیا و آدماش می کنه
و از بی عدالتی این زنـــدگی شـــاکیه

پ . ن :
مدت هاست دیگر از خدا خبری نیست
شاید در اویـــــن زندانی باشد
شاید هم
در کهریـــــزک مرده باشد



 
39

و چون قصّه بدین جا رسید
بامداد شد و شهرزاد لب از داستان فرو بست ..
قصّه ی من و تو به به بامداد نرسیده به پایـــــــان رسید
اینجای قصّه کجاست، که پایان قصّه ی من و تو شد ؟!
در اینجای قصّه
قصّه نویسان ، چه نوشتند که اینگونه پایان قصّه ی " ما " شد ؟
مــا .. ؟
نمی دانم
من و تو اصلاً در " ما " می گنجیدیم ؟
قصّه مان که تمام شد و رفت
قضاوت راست و دروغ بودن این قصّه ، با کودکانی که شبها با قصّه ی من و تو به خواب خواهند رفت !
قصه مان هزار و یک شب طول نکشید
اما شاید نوشتن قصه مان به هزار و یک شب برسد .
قصه ی ما به سر رسید ..

پ . ن :

" ترس ِ از دست دادنت " را ریخت

از دست دادنت ..


این نوشته ، مخاطب خاص دارد .


 
38

می دانی فرق بین من و تو چیست ؟!

تــــو
مرگ بر موسوی می گویی
در حالیکه دوربین ها رو به تــــو است برای پخش مستقیم از کانال سراسری
مـــن
مرگ بر دیکتاتور می گویم
در حالی که باتوم ها رو به من است
تــــو
را با اتوبوس می آورند
و برای من خیابان ها را می بندند
تــــو
را مـــردم می نامند
و مـــن را فتنــــــه گر
تــــو
امنیت شغلیت تأمین شده
و من ،نگران امنیت جانیم هستم
در میان شما پرچم و پوستر پخش می شود
و در میــــان ما اشــــــک آور و گــــــاز فلفل

آری ..
اینچنین است برادر


 
37

برای خودش

عالــمی دارد

در مـُـــــحَرّم

مـَــــحرَم
شدن


 

About me


 

ببين نازنينم !

از آغاز عاشقي تا به حال در هر گذر و بن بست و خيابان و بيابان همه سراغ آن اوي نيامده ، آن گمشدهء رفتهء سفر کرده را از من گرفتند و من سر به زير اما سربالا جوابشان را دادم ، اما ديگر نمي شود .

بالاخره تصميمي گرفتم و با خود قرار گذاشتم به پرسش تمام آنهائي که يا پرسيدند يا قرار است بپرسند پاسخ دهم . نتيجه اين شد که :

 « من او ندارم ! »

چه شد ؟  هنوز که نقطه آخر جمله را ننوشته ابروهاي نازنينت پيوندي ناگسستني خوردند .

 من که با تو نبودم ، عزيز کرده اين همه سالِ دلِِ رسوا ، خودت قضاوت کن من وقتي تو را دارم « او » را مي خواهم چه کار ؟

پس بخند ، من تورا دارم.

تو هم قبول کن و مثل من بگو :

من « او » ندارم !!!

 


Links



نفـــس
جيـــگر تو
دخـــتر آبـان
زخمــــي زمان
نحــسي واژه ها
Emovi
viOeM
Emovi.like.no.other

Archive name



May 2008
Jun 2008
JuL 2008
Sep 2008
Nov 2008
Dec 2008
Jan 2009
Feb 2009
Mar 2009
Apr 2009
Jun 2009
Aug 2009
Sep 2009
Oct 2009
Nov 2009
Dec 2009
Jan 2010
Jun 2010

Music


 

Other