بازي بچه گانـه !

يك تبسم زيركانه و يك عروسك بازي كودكانه كافي بود براي عاشق شدنم و تو اين كار را كردي ...!
و من مثل كودكي عاشقت شدم، و مثل قصّه پدر بزرگ تو شدي « پري قصه هاي من » و من « شاهزاده سوار بر اسب سفيد » ...
و چقدر ساده عاشقم كردي و از آن ساده تر رهايم كردي ...
گفتم : « بمان شاهزاده من ! من بي تو ميميرم » ... خنديدي و گفتي : « خيلي ساده اي. همش بازي بود ... »
گفتم : « بازي زيبائي بود، پس بيا بازي كنيم » ... گفتي: « من بزرگ شدم و ديگر بازي نمي كنم ... »
گفتم : « مگر بزرگها بازي نمي كنند ؟ » ... گفتي : « بازي نه !! زندگي مي كنند ... »
گفتم : « پس بيا زندگي كنيم، مثل بازي » ... گفتي : « زندگي بازي نيست ... »
گفتم : « پس حالا با عشق تو چه كنم؟؟ » ... گفتي : « رهايش كن، بازي بود، زندگي كن .... »
گفتم : « پس من تا هميشه كودكت خواهم ماند ........ ! »


 

About me


 

ببين نازنينم !

از آغاز عاشقي تا به حال در هر گذر و بن بست و خيابان و بيابان همه سراغ آن اوي نيامده ، آن گمشدهء رفتهء سفر کرده را از من گرفتند و من سر به زير اما سربالا جوابشان را دادم ، اما ديگر نمي شود .

بالاخره تصميمي گرفتم و با خود قرار گذاشتم به پرسش تمام آنهائي که يا پرسيدند يا قرار است بپرسند پاسخ دهم . نتيجه اين شد که :

 « من او ندارم ! »

چه شد ؟  هنوز که نقطه آخر جمله را ننوشته ابروهاي نازنينت پيوندي ناگسستني خوردند .

 من که با تو نبودم ، عزيز کرده اين همه سالِ دلِِ رسوا ، خودت قضاوت کن من وقتي تو را دارم « او » را مي خواهم چه کار ؟

پس بخند ، من تورا دارم.

تو هم قبول کن و مثل من بگو :

من « او » ندارم !!!

 


Links



نفـــس
جيـــگر تو
دخـــتر آبـان
زخمــــي زمان
نحــسي واژه ها
Emovi
viOeM
Emovi.like.no.other

Archive name



May 2008
Jun 2008
JuL 2008
Sep 2008
Nov 2008
Dec 2008
Jan 2009
Feb 2009
Mar 2009
Apr 2009
Jun 2009
Aug 2009
Sep 2009
Oct 2009
Nov 2009
Dec 2009
Jan 2010
Jun 2010

Music


 

Other